entranceدیکشنری انگلیسی به فارسیورود، مدخل، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
entrancedدیکشنری انگلیسی به فارسیentranced، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
entrancedدیکشنری انگلیسی به فارسیentranced، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
زاویة پیشبدنهangle of entranceواژههای مصوب فرهنگستانزاویة بین خط میانای (centre line) شناور و خط مماس با خط آب در عمودینة سینه