entryدیکشنری انگلیسی به فارسیورودی، ورود، ثبت، مدخل، دخول، راه، ادخال، راهرودر، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده
پیشغذای اصلیentréeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی غذای گوشتی که بعد از خوراک ماهی و قبل از غذای اصلی در یک وعده غذای تشریفاتی صرف میشود
کارآفرینentrepreneurواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که با ابتکار عمل و با هدف انتفاع، کسبوکاری را سازماندهی و راهاندازی میکند
محرمانهدیکشنری فارسی به انگلیسیauricular, confidence, confidential, entre nous, huggermugger, inside, intimate, intimately, sub rosa, private, restricted, sneaking
خودمانیدیکشنری فارسی به انگلیسیcasual, chummy, confidential, entre nous, familiar, homely, homespun, homey, informal, informally, inside, nonstandard, pickup, private, shirt-sleeve, slangy, unbuttoned, unceremonious