فرستادهenvoyواژههای مصوب فرهنگستاننمایندۀ حکومت یا سازمانی بینالمللی که برای انجام مأموریتی ویژه اعزام میشود
envoysدیکشنری انگلیسی به فارسیسفیران، نماینده، فرستاده، مامور، ایلچی، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی
envoysدیکشنری انگلیسی به فارسیسفیران، نماینده، فرستاده، مامور، ایلچی، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی
فرستادۀ ویژهspecial envoy, special representative 1واژههای مصوب فرهنگستاننمایندۀ مخصوص یک دولت که نزد دولتی دیگر برای انجام مأموریت اعزام میشود
سفیر تامالاختیارambassador plenipotentiary, minister plenipotentiary, envoy plenipotentiaryواژههای مصوب فرهنگستانسفیری که برای مذاکره یا امضای معاهده از جانب دولت خود اختیارات کامل دارد
وزیر مختارminister 3, envoy extraordinary and minister plenipotentiaryواژههای مصوب فرهنگستانمقامی دیپلماتی بلافاصله پایینتر از سفیر
پیکدیکشنری فارسی به انگلیسیdram, courier, dispatch, dispatcher, emissary, envoy, forerunner, herald, messenger, noggin
envoysدیکشنری انگلیسی به فارسیسفیران، نماینده، فرستاده، مامور، ایلچی، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی