حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
حشایشلغتنامه دهخداحشایش . [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ حشیش . گیاهان خشک . (منتهی الارب ) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست . مولوی .دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی . مو
حشیشلغتنامه دهخداحشیش . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی باختر زرند و 9هزارگزی جنوب راه مالرو زرند به بافق . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل . دارای