fadeدیکشنری انگلیسی به فارسیمحو شدن، کم رنگ شدن، پژمردن، خشک شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن، پژمرده شدن
فوضیلغتنامه دهخدافوضی . [ ف َ ضا ] (ع ص ) قوم فوضی ؛ گروه برابر که میان ایشان رئیس بزرگتر نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوم پراکنده . (منتهی الارب ). || گروه همدیگردرآمیخته : نعام فوضی ؛ شترمرغ با هم درآمیخته . (منتهی الارب ). آمیخته . (زمخشری ).
فیاضیلغتنامه دهخدافیاضی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 900 تن سکنه است . آب آن از رود بهمن شیر و محصول عمده اش غله ، خرما و سبزی است . ساکنان از طایفه ٔ عیدان و اکثر کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
فیوضیلغتنامه دهخدافیوضی . [ ف َ ضا ] (ع ص ) امرهم فیوضی بینهم ؛ یعنی مختلف اند در آن وتصرف می کند هر کس چیزی که مر دیگری راست . (منتهی الارب ). فیضوضی . فیضیضی . فیضوضاء. (از اقرب الموارد).
fadesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحو شدن، کم رنگ شدن، پژمردن، خشک شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن، پژمرده شدن
fadesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحو شدن، کم رنگ شدن، پژمردن، خشک شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن، پژمرده شدن