فق فقلغتنامه دهخدافق فق . [ ف ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) دردهای پیاپی چون خلش سوزنی پیدا آمدن . (یادداشت مؤلف ). [ دردی ] که پیاپی لیکن سخت بشتاب آید و رها کند. (از یادداشت مؤلف ).- فق فق کردن ؛ درد پیاپی و بریده کردن .(یادداشت مؤلف ). رجوع به فغفغ کردن شود.
faultدیکشنری انگلیسی به فارسیعیب، نقص، خطا، تقصیر، اشتباه، گسله، گناه، کاستی، شکست زمین، چینه، حرج، نا درستی، تقصیر کردن، مقصر دانستن
خطادیکشنری فارسی به انگلیسیfaux pas, error, false, fault, inaccuracy, inaccurate, inadvertence, lapse, mistake, slip, stumble, wild