فوویسمfauvismواژههای مصوب فرهنگستانمکتب گروهی از نقاشان فرانسوی که در آثار خود دورگیریهای زمخت و رنگهای تند و نامتعارف و شکلهای سادهشده به کار میبردند و از سهبعدنمایی و سایهروشنکاری پرهیز میکردند
فوملغتنامه دهخدافوم . (ع اِ) سیر. || گندم . || نخود. || نان . || هر دانه ای که از آن نان پزند. || هر عقده ٔ لقمه ٔ بزرگ . || هر عقده از سیر و پیاز. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
فوملغتنامه دهخدافوم . [ ف ُ وَ ] (ع ق ) قطعه فوماً؛ پاره پاره برید آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ فومة. (اقرب الموارد).