یفتللغتنامه دهخدایفتل . [ ی َ ت َ ] (اِخ ) شهری است به طخارستان . (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ).
فتللغتنامه دهخدافتل . [ ف َ ] (ع مص )تافتن چیزی را. || روی گردانیدن از کسی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || برگشته رای کردن کسی را. (منتهی الارب ) (لسان العرب ). || آواز خواندن بلبل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپسایگی برگردانیدن . || درپی فریب رفتن . || (اِ) آنچه برگ نباشد و قائم
فتللغتنامه دهخدافتل . [ ف َ ت َ ] (ع اِمص ) برآمدگی و سختگی آرنج شتر، یا دوری میان آرنج و پهلوی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فتیللغتنامه دهخدافتیل . [ ف َ ] (ع ص ) تافته . (منتهی الارب ). مفتول . (اقرب الموارد). || (اِ) رسن باریک از پوست خرمابن ، و گاهی آن را بر حلقه ٔ دو چوب استاده ٔ وادیج بندند. (منتهی الارب ). ریسمان باریکی از لیف خرما یا موی یال یا پوست . (اقرب الموارد). || رشته ٔ دانه ٔ خرما. (منتهی الارب ). آ
خجستهدیکشنری فارسی به انگلیسیauspicious, blessed, brave, felicitous, festal, fortunate, happy, joyful, joyous, lucky, Olympian, opportune, propitious
شادیانهدیکشنری فارسی به انگلیسیrollicking, caper, euphoric, feast, festal, festival, festivity, frolic, jubilant, lightly, prize, rejoicing, revel, revelry