فانقلغتنامه دهخدافانق . [ ن ِ ] (ع ص ) نازک اندام : املد فانق ؛ نازک خوش عیش . (منتهی الارب ). رجوع به فُنُق شود.
faggingدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، جان کندن، از پا در اوردن، خرحمالی کردن، سخت کار کردن، خسته کردن