فقللغتنامه دهخدافقل . [ ف ُ ] (ع اِ) ماهیی است زهردار دراز به اندازه ٔ یک انگشت و خورده نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد از قاموس ).
فقللغتنامه دهخدافقل . [ف َ ] (ع اِمص ) فزونی . (منتهی الارب ). ریع. گویند هذه ارض کثیرة الفقل ؛ یعنی پرریع است . (از اقرب الموارد). || آبادی . || (مص ) بر باد کردن گندم را. || برداشتن غله کوفته را به سِکو. (منتهی الارب ). یمانی است . (از اقرب الموارد).
فکللغتنامه دهخدافکل . [ ف ُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) یقه ٔ پیراهن که بوسیله ٔ دکمه های پیراهن دوخته میشود. (فرهنگ فارسی معین ) : اولاً عرض فکلها اینقدر وسعت نداشت ثانیاً فکر جوانان این قدر لاغر نبود. بهار.|| کراوات . (فرهنگ فارسی معین
فکلفرهنگ فارسی عمید۱. موهای مرتبشدۀ جلوی سر.۲. پاپیون.۳. کراوات.۴. [منسوخ] یقۀ پیراهن که با دکمه به آن وصل میشده است.