fillsدیکشنری انگلیسی به فارسیپر می کند، پر کردن، پر شدن، انباشتن، سیر کردن، بار کردن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن، باد کردن
fulfillsدیکشنری انگلیسی به فارسیبرآورده می شود، انجام دادن، براوردن، عملی کردن، تکمیل کردن، تمام کردن، واقعیت دادن