firmدیکشنری انگلیسی به فارسیشرکت، کارخانه، تجارتخانه، موسسه بازرگانی، محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن، سفت، محکم، استوار، سخت، راسخ، ثابت، مستحکم، پایدار، متین، پا بر جا، پرصلابت
firmدیکشنری انگلیسی به فارسیشرکت، کارخانه، تجارتخانه، موسسه بازرگانی، محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن، سفت، محکم، استوار، سخت، راسخ، ثابت، مستحکم، پایدار، متین، پا بر جا، پرصلابت
بنگاه 2firmواژههای مصوب فرهنگستانواحدی برای تبدیل نهادهها (inputs) به ستاندهها (outputs) و فروش آنها