flattenدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف کردن، مسطح کردن، پهن کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن
flangeدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
flangesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج ها، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
flangeدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
flangesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج ها، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن