flockدیکشنری انگلیسی به فارسیگله، رمه، جمعیت، دسته پرندگان، گروه، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، جمع کردن، بصورت گله ورمه در امدن
کُرک 2flockواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که از خرد کردن یا بریدن الیاف نساجی به تکههای ریز به دست میآید و برای ایجاد زیردست لطیف به کار میرود
فلوقلغتنامه دهخدافلوق . [ ف َ ] (ع ص ) شیر خفته و دفزک شده . (منتهی الارب ): لبن فلوق ؛ ای متجبن . (اقرب الموارد).
flagدیکشنری انگلیسی به فارسیپرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن، خرد شدن، سنگ فرش کردن
flockingدیکشنری انگلیسی به فارسیflocking، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، جمع کردن، بصورت گله ورمه در امدن
flockingدیکشنری انگلیسی به فارسیflocking، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، جمع کردن، بصورت گله ورمه در امدن