formدیکشنری انگلیسی به فارسیفرم، شکل، صورت، فورم، گونه، برگه، روش، ترکیب، ظاهر، وجه، ورقه، ریخت، طرز، دیس، ظرف، تصویر، سیاق، شکل گرفتن، ساختن، فرم دادن، متشکل کردن، تشکیل دادن، قالب کردن، پروردن، سرشتن، بشکل در اوردن
جدول حجم ردۀ شکلform-class volume tableواژههای مصوب فرهنگستانجدولی که در آن معادلههای حجم استاندارد درخت برای ردههای شکلی مختلف تنظیم میشود
formدیکشنری انگلیسی به فارسیفرم، شکل، صورت، فورم، گونه، برگه، روش، ترکیب، ظاهر، وجه، ورقه، ریخت، طرز، دیس، ظرف، تصویر، سیاق، شکل گرفتن، ساختن، فرم دادن، متشکل کردن، تشکیل دادن، قالب کردن، پروردن، سرشتن، بشکل در اوردن
دادهبرگهformواژههای مصوب فرهنگستانصفحهای در برنامههای رایانهای که برای تسهیل ورود دادهها و بازبینی آنها قالببندی شده است