freezingدیکشنری انگلیسی به فارسیانجماد، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
fraisingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکه تکه کردن، چاپلوسی کردن، گشادتر کردن سوراخ، دهانه چیزی را گشادتر کردن
بازآوری 2refreshingواژههای مصوب فرهنگستان1. فرایند تکرار یک عمل که درنهایت به بازسازی یا احیای ویژگیهای آن منجر میشود 2. فرایند کپی کردن اطلاعات از یک رسانۀ ذخیرهسازی در همان رسانه
refreshingدیکشنری انگلیسی به فارسیطراوت، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، روشن کردن، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن، خنک ساختن، خنک کردن