frontدیکشنری انگلیسی به فارسیجلوی، جلو، جبهه، نما، پیش، جبهه جنگ، صف پیش، رو کردن به، مواجه شده با، روبروی هم قرار دادن، در صف جلو قرار گرفتن، جلودار
frontingدیکشنری انگلیسی به فارسیجلو، رو کردن به، مواجه شده با، روبروی هم قرار دادن، در صف جلو قرار گرفتن
affrontدیکشنری انگلیسی به فارسیاعتراض، بی حرمتی، هتاکی، رودررویی، خفت، اشکارا توهین کردن، روبرو دشنام دادن، خوار کردن