گردآورد همدوراُفتcommon-offset gather, common-range gatherواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از ردهای لرزه که در فاصلۀ یکسانی از چشمه ثبت شدهاند
گردآورد همنقطهتصویرcommon-imaging-point gather, CIP gatherواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دادهها که پس از کوچ پیشبرانباشت از یک نقطه بازتاب میشود
gatherدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع آوری، جمع کردن، جمع شدن، گرد امدن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، بزرگ شدن، گرد کردن، نتیجه گرفتن، استباط کردن، فراهم اوردن