غفقلغتنامه دهخداغفق . [ غ َ ] (ع مص ) برآمدن باد از کسی . (از منتهی الارب ). باد از کسی جستن .(آنندراج ): غفق الحمار غفقاً؛ خرجت منه ریح . (اقرب الموارد). || غفق به سوط؛ بسیار به تازیانه زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به تازیانه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || غفق ابل ؛ هرساعت بر آ
غافقلغتنامه دهخداغافق . [ ف ِ ](اِخ ) حصن ٌ بالاندلس من اعمال فحص البلوط. (معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. شهری است در اندلس ، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و تجارت و هوای معتدل . (از حدود العالم ). نام شهر مرکزی رستاق اسقفه در اندلس . (حلل السندسیة ج <span class="hl" dir="lt
غافقلغتنامه دهخداغافق . [ ف ِ ](اِخ ) بطنی از ازد، و هو غافق بن العاص بن عمروبن مازن بن ازد، و قیل هو غافق بن الشاهدبن ازدبن عدنان ؛ غافقی منسوب به وی . کذا فی منتهی الارب ، و در تاج العروس آمده : هو ابن الشاهدبن عک بن عدنان بن عبداﷲبن الازد والیهم نسب الحصن و لهم خطة بمصر ایضاً، و یقال بل هو
قلعه غافقلغتنامه دهخداقلعه غافق . [ ق َ ع َ ف ِ ] (اِخ ) از قلعه های محکم اندلس است که مردمی دوراندیش و بااحتیاط دارد. رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 146 شود.