غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن . غُنم . غَنَم . غُنمان . غَنیمَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غُنم شود.
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن اریش .از لخم از قحطانیه . وی جدی جاهلی است . منازل پسران او در اطفیحعه ٔ مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن تغلب بن وائل . پدر بطنی است . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است و از ایشان «اراقم » هستند که شش برادر، و فرزندان بکربن حبیب بن عمروبن غنم بودند. (از تاج العروس ).