غوزملغتنامه دهخداغوزم . [ زَ ](اِخ ) دهی است به هرات . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). شاید از نواحی هرات است . (از انساب سمعانی ).
غزملغتنامه دهخداغزم . [ غ ُ ] (اِ) هیبت و خشم و قهر و کینه . (برهان قاطع) (آنندراج ). غژم . (برهان قاطع). رجوع به غزم شود.
غازم آبادلغتنامه دهخداغازم آباد. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در18 هزارگزی جنوب خاوری نوبران و 7 هزارگزی راه عمومی . آب و هوای آن سردسیر، سکنه ٔ آن 181 تن شیعه
غجم-هلغتنامه دهخداغجم-ه . [غ ُ م َ / م ِ ] (اِ) غُژم ، در تداول خراسانیان دانه . حب . گلّه . حبه . حبه ٔ انگور: انگورها را لفتش مده غجمه مره . یا دستش نزن غجمه مره . (به لهجه ٔ خراسانی ).