jibدیکشنری انگلیسی به فارسیجیب، دهان، لب زیرین، حرف، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، واخوردن، نوسان کردن
تثلیثgibbousواژههای مصوب فرهنگستانشکل ظاهری ماه یا هر جِرم آسمانی دیگر در حالتی که سهچهارم قرص آن روشن دیده شود
gibberدیکشنری انگلیسی به فارسیگیببر، سخن تند و ناشمرده، ور زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن، دست و پا شکسته حرف زدن
gibberدیکشنری انگلیسی به فارسیگیببر، سخن تند و ناشمرده، ور زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن، دست و پا شکسته حرف زدن
gibbersدیکشنری انگلیسی به فارسیgibbers، سخن تند و ناشمرده، ور زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن، دست و پا شکسته حرف زدن