girthدیکشنری انگلیسی به فارسیمحکم، بست آهنی و چرمی، ابعاد، قطر شکم، تنگ اسب، بست، تنگ بستن، محکم کردن، با تنگ بستن، دور گرفتن
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است
گیرماند 2girtواژههای مصوب فرهنگستانوضعیت شناوری که آن را با طناب طوری بستهاند که جریان آب یا وزش باد سبب چرخش آن نشود
گیرماند 1gird , girding, girtingواژههای مصوب فرهنگستانوضعیت یدککشی که بهعلت عمود شدن طناب بر محور طولی امکان کژینگی یا واژگونی آن وجود دارد
خفت شاخگاویcow hitch, girth hitchواژههای مصوب فرهنگستانخفتی برای بستن میانۀ یک طناب به طناب دیگر یا تیر یا حلقه
girthsدیکشنری انگلیسی به فارسیابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم، تنگ اسب، بست، تنگ بستن، محکم کردن، با تنگ بستن، دور گرفتن
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است
خفت شاخگاویcow hitch, girth hitchواژههای مصوب فرهنگستانخفتی برای بستن میانۀ یک طناب به طناب دیگر یا تیر یا حلقه
پیراموندیکشنری فارسی به انگلیسیaround, circle, circuit, circum-, circumference, compass, girth, perimeter, periphery
تنگدیکشنری فارسی به انگلیسیbeaker, close , canyon, carafe, caster, cincture, decanter, girth, jug, tight, strait, tense
girthsدیکشنری انگلیسی به فارسیابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم، تنگ اسب، بست، تنگ بستن، محکم کردن، با تنگ بستن، دور گرفتن