چونکهلغتنامه دهخداچونکه . [ ک ِ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از «چون » + «که ») به معنی زیرا که . از آن روی که . (یادداشت مؤلف ) : سیرت او وحی نامه به کسری چونکه به آیینش پندنامه بیاکند. رودکی .سایه ٔ زلف تو چون فر همایست به فال چونک
گونکیلغتنامه دهخداگونکی . [ ن َ ] (اِخ ) طایفه ای هستند از طوایف فارس که ییلاق آنها کوه خرمن کوه ضیمکان است و قشلاق آنها نواحی بلوک میمند می باشد و معیشت آنها از گوسفند است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 332).
ونکهلغتنامه دهخداونکه . [ وَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) بر وزن و معنی بلکه است که کلمه ٔ ترقی باشد، و به عربی بل گویند. (برهان ) (انجمن آرا).