gougeدیکشنری انگلیسی به فارسیگوگ، منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، با اسکنه کندن، در اوردن، کندن، بزور ستاندن
gaugeدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گیری، اندازه، پیمانه، معیار، درجه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، گرو، وثیقه، مصرف سنج، اندازه گرفتن، پیمانه کردن، ازمایش کردن، گرو گذاشتن، شرط بستن
gougeدیکشنری انگلیسی به فارسیگوگ، منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، با اسکنه کندن، در اوردن، کندن، بزور ستاندن
gougeدیکشنری انگلیسی به فارسیگوگ، منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، با اسکنه کندن، در اوردن، کندن، بزور ستاندن
خاکۀ گسلیfault gougeواژههای مصوب فرهنگستانمواد رُسی نرم و سیمانینشده که در امتداد برخی گسلها یا در بین دیوارههای یک گسل یافت میشود