grainsدیکشنری انگلیسی به فارسیدانه ها، دانه، غله، حبوبات، ذره، جو، دان، رگه، مشرب، حبه، خرده، چنگال، رنگ، شاخه، تفاله حبوبات، حب، حالت، یک گندم معادل 0/0648 گرم، دانه دانه کردن، جوانه زدن، دانه زدن، تراشیدن، پشمکندن، متبلور شدن
برفریزهsnow grainsواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارش، متشکل از ذرات یخ کدر و سفیدرنگ بسیار ریز به قطر یک میلیمتر
برفریزهsnow grainsواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارش، متشکل از ذرات یخ کدر و سفیدرنگ بسیار ریز به قطر یک میلیمتر
زبردانهcoarse grainsواژههای مصوب فرهنگستاندانهای که نه برای مصرف انسان، بلکه برای تغذیۀ دام مناسب است