groundدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینی، زمین، خاک، زمینه، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن، اساسی
فروکش آب زیرزمینیground water recession, ground water depletion curveواژههای مصوب فرهنگستانمنحنی جریان آب سطحی به داخل زمین
برداشت آب زیرزمینیground water withdrawlواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بیرون کشیدن آب زیرزمینی از یک منبع آب
تخلیۀ آب زیرزمینیground water discharge 1واژههای مصوب فرهنگستانبرداشت آب از زون اشباع از آب در زیر زمین
تغذیه آب زیرزمینیground water rechargeواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که ازطریق آن، آب به زون اشباعشدۀ زیرزمینی افزوده میشود
زمینشناسی آب زیرزمینیground water geologyواژههای مصوب فرهنگستاندانشی که به بحث در مورد آبهای زیرسطحی و جنبههای زمینشناختی آنها میپردازد
groundدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینی، زمین، خاک، زمینه، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن، اساسی