gutsدیکشنری انگلیسی به فارسیدل و روده، روده، شکم، زه، تنگه، شکنبه، احشاء، شکمگندگی، جرات، بنیه، نیرو، طاقت، روده در اوردن از، حریصانه خوردن
gustدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، تمایل، باد ناگهانی، انفجار، خوشی، خوش طعمی، خوش مزگی، چشیدن، تند باد
گورنهادهgrave goods/ grave-goods, burial goodsواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ دستساختهها و اشیایی مانند جواهرات و رزمافزارها و غذاها که در هنگام تدفین جسد با او در گور نهاده میشد، با این اعتقاد که پس از مرگ به کار متوفی بیاید