خبقاءلغتنامه دهخداخبقاء. [ خ ِب ْ ب ِ قا ] (ع ص ) بدخوی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منه : «امراة خبقاء» ؛ زن بدخوی . (از ناظم الاطباء).
ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقافرهنگ فارسی عمید۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.