پروانۀ دستیboat propeller gear,hand-operated propellerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پروانه که با دست به چرخش در میآید
operatedدیکشنری انگلیسی به فارسیکار می کند، عمل کردن، اداره کردن، گرداندن، بکار انداختن، راه انداختن، قطع کردن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
operatesدیکشنری انگلیسی به فارسیعمل می کند، عمل کردن، اداره کردن، گرداندن، بکار انداختن، راه انداختن، قطع کردن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
پروانۀ دستیboat propeller gear,hand-operated propellerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پروانه که با دست به چرخش در میآید