بستان ابروزلغتنامه دهخدابستان ابروز. [ ب ُ اَ ] (اِ مرکب ) معرب بوستان افروز. جوالیقی در ذیل کلمه ٔ ابرهه آرد: نام نوعی از ریاحین است که به فارسی آن را بستان ابروز نامند. (المعرب جوالیقی ص 20 س 6). و رجوع به ابن بیطار و بستان افروز
ابرولغتنامه دهخداابرو. [ اَ ] (اِ) مجموع موی روئیده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه ٔ چشم به زیر پیشانی . حاجب . برو : کز موی سرت عزیزتر باشدهرچند فروتر است از او ابرو. ناصرخسرو.رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هز
آبرولغتنامه دهخداآبرو. (اِخ ) تخلص شاه نجم الدین حاکم دهلی ، متوفی به 1161 هَ . ق . || لقب حافظ ابرو.