huddlesدیکشنری انگلیسی به فارسیهودل، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، درهم ریختگی، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، روی هم انباشتن، ازدحام کردن
bridlesدیکشنری انگلیسی به فارسیبرادرزاده، افسار، پالهنگ، دهانه، مهار، عنان، قید، رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن