illustrateدیکشنری انگلیسی به فارسینشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، اراستن، مزین شدن
illustratesدیکشنری انگلیسی به فارسینشان می دهد، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، اراستن، مزین شدن
illustrateدیکشنری انگلیسی به فارسینشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، اراستن، مزین شدن
illustratesدیکشنری انگلیسی به فارسینشان می دهد، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، اراستن، مزین شدن