hemmingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمینگ کردن، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
علامت نقطۀ نشانهرویrunway aiming point marking, aiming point markingواژههای مصوب فرهنگستاندو خط موازی ترسیمشده در نقطۀ نشانهروی که برای نشست صحیح به خلبان کمک میکند
حمنلغتنامه دهخداحمن . [ ح َ ] (ع اِ) حَمنان . کنه های ریزه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حمنة یکی آن . (منتهی الارب ). اول قمقامه است که بسیار خرد و کوچک است سپس حمن و حمنانة سپس قراد سپس حلمة سپس عل و طِلح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. 814 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، پنبه ، لبنیات ، میوه ، و کاردستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).