impressدیکشنری انگلیسی به فارسیتاثیر گذاشتن، اثر، مهر، نشانه، نشان، نقش، نشان گذاردن، تحت تاثیر قرار دادن، باقی گذاردن، تاثیر کردن بر، مهر زدن
پیشقالب گوشearmold impression,ear impressionواژههای مصوب فرهنگستانقالبی که از روی صدفه (concha) و مجرای گوش برای ساخت قالب سفارشی و سمعک تهیه میکنند
impressmentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاثرات، مصادره، بکار اجباری گماری، اعمال زور، اثر گذاری، جدیت، حرارت
impressmentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاثرات، مصادره، بکار اجباری گماری، اعمال زور، اثر گذاری، جدیت، حرارت