imbedsدیکشنری انگلیسی به فارسیجاذبه، در درون کار کردن، نشاندن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جا دادن
imbedدیکشنری انگلیسی به فارسیimbed، در درون کار کردن، نشاندن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جا دادن