حنبلغتنامه دهخداحنب . [ ح َ ن َ ] (ع اِمص ) کجی ساق ها. || دوری میان دو پای اسب بی تباعد پاشنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) ساختن محکم و استوار. || گوژ گرداندن پیری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حنب فلاناً الکبر؛ نکسه . (اقرب الموارد). || منحنی شدن د
به درد نخوردیکشنری فارسی به انگلیسیdiscard, good-for-nothing, third-rate, unavailing, unfit, unuseable, useless, valueless, inept, worthless
نامناسبدیکشنری فارسی به انگلیسیamiss, anomalous, ill-suited, improper, inappropriate, incongruous, incorrect, inept, inopportune, off-key, unbecoming, undue, unfit, unhappy, unsuitable, unsuited, unworthy, wrong