inseminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتجدید می کند، تلقیح کردن، باردار کردن، ابستن کردن، پاشیدن، کاشتن، افشاندن
inseminatedدیکشنری انگلیسی به فارسیتلقیح، تلقیح کردن، باردار کردن، ابستن کردن، پاشیدن، کاشتن، افشاندن
تلقین کردندیکشنری فارسی به انگلیسیdrum, impregnate, inculcate, indoctrinate, inseminate, persuade, suggest
inseminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتجدید می کند، تلقیح کردن، باردار کردن، ابستن کردن، پاشیدن، کاشتن، افشاندن
inseminatedدیکشنری انگلیسی به فارسیتلقیح، تلقیح کردن، باردار کردن، ابستن کردن، پاشیدن، کاشتن، افشاندن