insideدیکشنری انگلیسی به فارسیداخل، تو، باطن، اعضای داخلی، درون، بطن هر چیزی، نزدیک بمرکز، قسمت داخلی، داخل و یا توی چیزی
نوآوری برونسوoutbound innovation, inside-out innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری باز با استفادة هدفمند از دانش و فنّاوری و منابع درونسازمانی
insideدیکشنری انگلیسی به فارسیداخل، تو، باطن، اعضای داخلی، درون، بطن هر چیزی، نزدیک بمرکز، قسمت داخلی، داخل و یا توی چیزی
insideدیکشنری انگلیسی به فارسیداخل، تو، باطن، اعضای داخلی، درون، بطن هر چیزی، نزدیک بمرکز، قسمت داخلی، داخل و یا توی چیزی