انتگرالوند،انتگرالدهintegrandواژههای مصوب فرهنگستاندر یک انتگرال مفروض، تابعی که از آن انتگرال گرفته شود
integratingدیکشنری انگلیسی به فارسییکپارچه سازی، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن
عامل انتگرالگیریintegrating factorواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که با ضرب کردن آن در یک معادلۀ دیفرانسیل همگن، آن معادله به یک معادلۀ دیفرانسیل کامل تبدیل شود
حساب وَردشهاcalculus of variations, variational calculusواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از ریاضیات که به مطالعۀ مسائلی در باب بیشینهسازی و کمینهسازی انتگرال معینِ دادهشده نسبت به متغیرهای وابستۀ تابع انتگرالده (integrand) میپردازد