interferingدیکشنری انگلیسی به فارسیدخالت، دخالت کردن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن، فضولی کردن، پا گذاشتن
رِنای تداخلگر کوچکsmall interfering RNAواژههای مصوب فرهنگستانرِنای کوچک 21 تا 22 نوکلئوتیدی که در تجزیه و منع رونویسی رِنا نقش دارد اختـ . رِناتک siRNA متـ . رِنای بازدارندۀ کوچک small inhibitory RNA