interposesدیکشنری انگلیسی به فارسیتداخل می کند، در میان امدن، مداخله کردن، میانجی شدن، پا بمیان گذاردن
interposesدیکشنری انگلیسی به فارسیتداخل می کند، در میان امدن، مداخله کردن، میانجی شدن، پا بمیان گذاردن