interjectingدیکشنری انگلیسی به فارسیمداخله، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن، مداخله کردن
حلقههای انبارش متقاطعintersecting storage ringsواژههای مصوب فرهنگستانحلقههای انبارشی که در آنها دو باریکة پروتون درحالحرکت در دو مسیر دایرهای در جهتهای متقابل وادار به برخورد سربهسر با یکدیگر میشوند
شاخة تقاطعintersection leg,intersection armواژههای مصوب فرهنگستانهرکدام از سوارهروهای منشعب از تقاطع