isolateدیکشنری انگلیسی به فارسیمنزوی، مجزا کردن، منفرد کردن، سوا کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن
دادة ناهمبودisolated dataواژههای مصوب فرهنگستانشیئی منفرد که با دیگر دستساختهها یا پدیدارها هیچ ارتباطی نداشته باشد
پَسار مجزاisolated dragواژههای مصوب فرهنگستانپَسار جسم مورد نظر بهصورت مجزا پیش از آنکه در هواگَرد نصب شده باشد