کوچکیلغتنامه دهخداکوچکی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص ) صغر و خردی . (ناظم الاطباء). خردی . صغیری . (فرهنگ فارسی معین ). صغر.مقابل بزرگی و عظم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قلظقه ؛ کوچکی اندام . (منتهی الارب ). || کم وسعتی . کم حجمی . || اندکی . قلت . || کم سنی . (فر
کوکیلغتنامه دهخداکوکی . (ص نسبی ) وسایلی که به وسیله ٔ کوک و با جمعآوری فنر کار می کنند: اتومبیل کوکی ، طیاره ٔ کوکی ... ساعت کوکی و غیره . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
قوقیلغتنامه دهخداقوقی . (اِ) گویند حیوانی است دریایی که جُند یعنی آش بچّه ها خصیه ٔ اوست و او را بیدستر گویند. گوشت آن حیوان صرع را نافع است . (آنندراج ) (برهان ). قسمی از بیدستر که سگ آبی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || درخت صنوبر کبیر است که آن را ارزیر نامند. || بخو