لزیقیلغتنامه دهخدالزیقی . [ ل ُ زَ قی ی ] (ع ِا) فی کلامه لزیقی ؛ ای رطوبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لزیقاءلغتنامه دهخدالزیقاء. [ ل ُ زَ ] (ع ِا) آنچه از باران شب ، بامدادان در پایین سنگ پیدا گردد از گیاه . لزَق . رجوع به لزق شود.
لکزیلغتنامه دهخدالکزی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لکز که شهرکی است بدان سوی دربند خزر. (سمعانی ). رجزع به لکز و لزگی شود.