lamaite
لامیست
لمطی . [ ل َ طی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لَمْطَة.
مکانی در منطقه ی سوادکوه
لمد. [ ل َ ] (ع مص ) فروتنی کردن به خواری . || زدن یا طپانچه زدن . (منتهی الارب ).
لمذ. [ ل َ ](ع مص ) نگریستن . دزدیده دیدن . لمح . (منتهی الارب ).