limitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدودیت ها، حد، حدود، اندازه، پایان، وسعت، غایت، کنار، سابقه، محدود کردن، محدود ساختن، منحصر کردن
delimitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدودیت ها، محدود کردن، محدود ساختن، حدود معین کردن، تعیین کردن، مرزیابیکردن
حدهای تحملtolerance limitsواژههای مصوب فرهنگستاندر کنترل کیفیت، بالاترین و پایینترین حدی که اندازههای کالای پذیرفتنی باید در بازۀ میان آنها قرار گیرد