lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن
طیف خط تاریکdark-line spectrumواژههای مصوب فرهنگستانطیف جذبی ناشی از عبور نور سفید از ماده که از خطهای سیاه در زمینۀ روشن تشکیل شده است
طیف خط روشنbright-line spectrumواژههای مصوب فرهنگستانطیف گسیلی متشکل از خطهای رنگی یا روشن در زمینۀ تاریک
lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن