مقابرلغتنامه دهخدامقابر. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مقبرة. (دهار) (ترجمان القرآن ). ج ِ، مقبرة، گورستان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : ألهیکم التکاثر. حتی زرتم المقابر. (قرآن 1/102-2).<
مقبرلغتنامه دهخدامقبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) گورستان . (زمخشری ). موضع قبر و گویند هذا مقبرفلان . (ناظم الاطباء). گورگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): لکل اناس مقبر بفنائهم ینقصون و القبور تزید. (منتهی الارب ). || گور. (ناظم الاطباء).
مکابرلغتنامه دهخدامکابر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) ستیزه کننده . ستیزنده : و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت . (سمک عیار چ خانلری ج <span cla
مکبرلغتنامه دهخدامکبر. [ م َ ب َ ] (ع مص ) کلان سال گردیدن . کِبَر. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مرگباردیکشنری فارسی به انگلیسیbane, baneful, deadly, deathly, fatal, killing, lethal, macabre, mortal, murderous, pestilent
هولناکدیکشنری فارسی به انگلیسیappalling, dire, formidable, frightful, grisly, gruesome, hair-raising, macabre, monstrous, terrible